زیر خاکستر ذهنم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است زعشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صدبار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو خواهم مرد
چون نمردم ،هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز