درون من جایی است که تنهایی در آن زندگی می کنم

بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید ، تا این که او را به خاطر غرورتان از دست بدهید

درون من جایی است که تنهایی در آن زندگی می کنم

بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید ، تا این که او را به خاطر غرورتان از دست بدهید

خداحافظ

شاید  برای مدت کوتاه و شاید برای همیشه از اینجا از درون گذشته ام میرم .

خداحافظ تو ، شما تمامه شما هایی که در گذشته من بودید و جز خاطره هیچی نمونده با خاطره هاتون هم خداحافظی میکنم.

 خداحافظ  

آرزو

یکهو همانند شبحی رو به رویم نشست و به چشمانم خیره شد.

نه اصلا توقع نداشتم ولی با این حال  ، او مثل همیشه با آمدنش مرا غافلگیر کرد با چشمان خیسش مرا صدا زد که رهایش نکنم ، تنهایش نگذارم ، نروم ای وای اصلا متوجه نبودم آره واقعا نفهمیدم کی و چی شد که فراموشش کردم ، رهایش کردم .

او را ... آرزویم را آها !

حالا یادم اومد از همان روزی که دیگه خوشحال نبودم آره درست همان روزی که خودم را فراموش کردم و تابع حرفهای درست و نادرست آدم ها شدم. درست در همان لحظه بود که فراموشش کردم.

آری آرزویم را قسمتی از وجودم را فراموش کردم.

پروردگار مهربان برای بی نهایتمین بار ممنونم که آرزوی مقدسم را با دیگر در میان این آرزوهای دروغین رنگارنگ به جلوی چشمان گم شدهام آوردی .

ممنون ، دو.باره برگشتم . آره با آرزوی رسیدن به خدایی که همیشه فراموش ودوباره به یادش می آورم.