۱۹ فروردین:
صبح ساعت 8 اومدم نت خبری نبود حال و حوصله هم نداشتم دراز کشیدم بودم که شاید خوابم ببره ساعت 9:20 دوستم اس زد که نتایج اعلام شده من مثل چی از جا پریدم که برم نتیجه ی اعلام شده را ببینم همون لحظه هم مامان داشت با خاله می حرفید خلاصه استرس بقدری زیاد بود که نگو نمی تونستم بشینم فقط راه می رفتم به محض اینکه مامان تلفن را قطع کرد اومدم نت اما نتیجه ها را هنوز نزده بودند از نت اومدم بیرون شروع کردم حس و حال برانگیخته شده از استرس را نوشتم تا بعد که نتیجه را دیدم و ان شاالله قبول شدم این هیجان (پر استرس بودن)را به خاطر بسپارم ، نمیدونم چی میشه اما چقدر زندگی جالبه آدم از چند ثانیه ی بعد خودش خبر نداره من اینا را میدونم اما گاهی خودمو واسه چیزهایی که گذشته ناراحت میکنم و گاهی الکی زندگی را تلخ می کنم در صورتی که زندگی ارزشش خیلی بالاتر از این حرفاست....................
از انتظار خوشم نمیاد اما انگاری زندگی با انتظار گره خورده
خدایا توکلم به خودته ، خودت کمکم کن به همه کمک کن به همه ........
۲۰فروردین:
امروز هوا خیلی باحاله بارون میاد من عاشق بارونم ، دیروز بعد از ظهر نتیجه ها را زدند من خونه ی مامان بزرگ بودم دوستم درست ساعت 16:20 اس زد که نتیجه ها اومدن و خودش قبول نشده ناراحت شدم خیلی زیاد بعد شماره شناسنامه را بهش دادم تا نتیجه ی من را هم ببینه بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت قبول شدم اول باور نکردم اما گفت جدی میگه بعد به خواهرم گفتم تا وقتی رسید خونه ببینه و بهم بگه کجا قبول شدم خوشحال بودم اما از یه طرف دلم پیش دوستم بود آخه من مثلِ خواهرم دوستش دارم اون دوستیه که تا حالا باهاش قهر نکردم و همیشه واسم همدم خوبی بوده (بماند که گاهی بهش میگم بیا بریم بیرون نمیاد و کار داره) واقعا دوستش دارم و واسش زیر بارون آروزی خوشبختی کردم امیدوارم همیشه موفق باشی عزیزم.
شکرت خدا جون.