مرا به من بگذار
به خویشتن بگذار
من و تلاطم دریا
تو و صلابت سنگ
من و شکوهِ تو
- ای پر شکوه ِخشم آهنگ
من و سکوت و صبوری؟
من و تحمل دوری؟
مگر چه بود محبتت
که سنگ سنگش را
به سر زدم با شوق؟
من از هجوم هجاهای عشق می ترسم
امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ برگِ درختان ،
و روح سبز گیاهان
گر از کمند تو دل رست
دوباره آورم ایمان
- که عشق بیهوده ست!
مرا به خود بگذار
مرا به خاک سپار
کسی؟!
نه هیچ کسی را دگر نمی خواهم
خوشا صفای صبوحی
صدای نوشانوش
زجمله می خواران
خوشا شرار شراب و
-ترنم باران
گلی برای کبوتر
گلی برای بهاران
گلی برای کسی که
مرا به خود می خواند
-زپشتِ نیزاران
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است ...
نمیدونم این خصلت های بد ما آدم هاست یا خوب ..!!
که هر طور باشیم فکر میکنیم تمام آدم ها شکل خودمونند
در صورتی که هر کسی باطن متفاوتی داره.